ارميا با مامان اومد سر كار
ديروز تصميم گرفتم تا روشن شدن وضعيت پسرك گلم ، اون رو با خودم بيارم اداره ، شيطونك انگار از حرف هاي من و همسري فهميده بود كه نقشه ها براش دارم ، صبح از ساعت 6 از خواب بيدار شد و زول زد به من كه يعني من حاضرم. بلا نخوابيد كه نخوابيد. خلاصه آماده شديم و وقتي مطمئن شد كه قراره با من بياد از ذوقش بپر بپر مي كرد، خوشحال و خندان همكاري مي كرد تا آماده شيم. توي ماشين خوابش برد تا وقتي كه رسيديم. ساعت 9:30 بردمش نمازخونه تا هم كمي چهار دست و پا بره و تو بغل خسته نشه و هم پوشكش رو عوض كنم. مگه ميگذاشت ، صندلي هاي مخصوص نماز رو ديده بود وچون براش جالب و جديد بود ، رفته بود و با اونها بازي مي كرد و تا مي آوردمش براي پوشك عوض كردن،&zw...
نویسنده :
مامان ارميا و ایلمان
10:18